پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

فرزند ایران زمین

ماجرای سیسمونی 2

خوب بعد از خرید سرویس چوبی که تخت نوزاد نوجوان و کمد شما بود و مامانی تاکید کرد خیلی خیلی شیک باید باشه  رفتیم خیابان بهار که مرکز خرید سیسمونی هست برای خرید مابقی وسایل که مامانی از لباس شروع کرد و بهترین لباسها رو با سلیقه عالی که داشت و این رو بارها و بارها ثابت کرده بود مخصوصا تو انتخاب من ، برات خرید یه لباس برای اولین تجربه خرید که زمستانی بود و برای 2 تا 3 ماهگی قابل استفاده هست اما بعد از اینکه خرید ما متوجه این موضوع شدیم که لباسهایی که می خریم باید به نسبت تولد تو باشه که یه سوتی بزرگ بود چون شما به امید خدا تو تیر ماه بدنیا می آیی و اون لباس دیگه براتی زمستون احتمالا کوچیک شده و غیر قابل استفاد هست و بزرگترش رو هم نداشت اما ا...
29 بهمن 1390

ماجراهای سیسمونی 1

خوب پرهام جان ، ما این چند روز حسابی درگیر این شدیم که واسه شما سیسمونی تهیه کنیم و اول از همه با سرویش چوبی برای شما شروع کردیم و با سر زدن به همه جای تهران از شمال(میلاد نور) تا جنوب (حسن اباد)از شرق(دلاوران) تا غرب(یافت اباد) که بلاخره بعد از سه بار که به یافت آباد رفتیم آخر به این نتیجه رسیدیم که تخت شما رو نوزاد نوجوان انتخاب کنیم که تماما MDF هست و خیلی شرایت عالی دیگه و بسیار شیک و خوشکل هست مامانی که خیلی خسته می شود اما بخاطر شما با یه شوقی هم پای من و مادر بزرگت می یومد و من ازش سپاسگزارم امیدوارم شما هم همین قدردان باشی ...
29 بهمن 1390

پرهام

دیگه هرجا می ریم اول حال آقا پرهام رو می پرسن و مارو دیگه با اسم آقا پرهام می شناسن بابا مهم بابا محبوب دلها تو به دنیا بیایی چه می کنی با این جماعت
25 بهمن 1390

تولد مامانی

٩٠/١١/٢٣ تولد مامانی بود و حتما اولین و آخرین حضور تو در روز تولد مامانی تو دلش انشاالله بقیه تولدهای مامانی تو به سلامتی کنارش باشی تفلودت موفارک مامانی جونم ...
25 بهمن 1390

عقد کنان تو عقد کنان

دیروز ظهر عقد کنان دختر دایی من بود ریحانه (به یاد بچه گیمون نینانه) شما و ومامانی صبح زود بلند شدید و شروع کردید به آماده شدن منو بعد 2 ساعت بلند شدم و اماده شدم اما شما هنوز اماده نبودید، بعد رفتیم مراسم خوش گذشت مامانی که اومد بیرون که بریم تعریف می کرد که خاله محبوبه بهش می گفته خاله رورو من فکر کردم حرف بدی زده اما مثل اینکه یه اصطلاح بین خانوم هاست خلاصه بعد از اونجا رفتیم برای عقدکنان دوم دختر دایی پسر دایی مامانی، سجاد و مهیا اونجا هم خوب بود مثل اینکه اونجا هم به مامانی می گفتن خاله رورو ببین مامانی به خاطر تو که چه لقب هایی نگرفته   ...
23 بهمن 1390

سیسمونی

با مشخص شدن جنسیت تو کار من و مامانی درامد و باید هی بریم خرید و دیروز رفتیم برای سرویس خواب که قیمتها افتضاح بودن اما لحظه های قشنگیه ...
15 بهمن 1390

اعتقاد

پنج شنبه بازی پرسپولیس و استقلال بود و تیم ما تا دقیقه 80 از حریف 2 بر 0 عقب بود منو اگه کارد       می زدی بابایی خونم در نمیومد آنقدر عصبی بودم تا اینکه مامانی تا حال منو دید دست از تلفن بازی برداشت اومد نشست پا تلویزیون که مطمئنم کار تو بود که مامانی رو کشوندی پای تلویزیون و همین که شماها نشستید گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگل گل زدیم آره گل اول، من در حال خوشحالی بودم که، گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگل گل دوم وای عجب بازی، عجب قدم خوشی دارید تو و مامانی ماشاالله چشم حسود کور، و حالا بازی 2 بر 2 شوده بود نفسم دیگه بالا نمیومد و من دیگه فکر می کردم بازی مساوی تموم میشه اما ای...
15 بهمن 1390

تشخیص جنسیت

خب با مامانی رفتیم بیمارستان ابوعلی سینا سمت آریاشهر تا مامانی سونو بشه، وای چه لحظه جالبی بود مامانی از خانم دکتر خواست که منم باشم تا تو رو ببینم، یه بچه کوچولو که همجات ملوم بود اخه پسر خوب حداقل با یه دست می گرفتیش جلو خانم دکتر من که سرخ سفید شدم اما ماشاالله مردونگیت از الان معلومه خوشم اومد بابایی ایشالله 1000 سال زنده باشی با عزت و سر بلندی زندگی کنی باعث افتخار ما بشی
10 بهمن 1390

و اینک فرزند ایران زمین

نی نی مون پسر پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپسسسسسسسسسسسسسسسسسسسررررررررر هورا خدا رو شکر دیگه بعد از 4 ماه از کلمه نی نی استفاده نمی کنم یا کمتر استفاده می کنم
10 بهمن 1390